بیوگرافی

جدید ترین بیوگرافی روز

بیوگرافی

جدید ترین بیوگرافی روز

جدید ترین داستان کوتاه شیک و زیبا سال 2020

دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۳۶ ق.ظ

دانلود برنامه داستان سیندرلا - کتاب قصه صوتی و مصور برای اندروید ...

 

جدید ترین داستان کوتاه شیک و زیبا سال 2020

 

چیزهای بدتر
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر».

با بدترین پیشداوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند: پدر عزیزم،با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم.
من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من احساسات واقعی رو با این دختر پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره.

اما فقط احساسات نیست، پدر. اون حامله است. به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رویای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه.

چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون می کاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و این دختر هم بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره.

نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی. با عشق،پسرت.

پاورقی:
پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه. فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن.

دنبال من
روزی رئیس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسى در رابطه با یکى از کامپیوترهاى اصلى مجبور شد با منزل یکى از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.
کودکى به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: سلام
رئیس پرسید: بابا خونه اس؟
صداى کوچک نجواکنان گفت: بله
- مى توانم با او صحبت کنم؟
کودک خیلى آهسته گفت: نه

رئیس که خیلى متعجب شده بود و مى خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: مامانت اونجاس؟
- بله
- مى توانم با او صحبت کنم؟
دوباره صداى کوچک گفت: نه

رئیس به امید این که شخص دیگرى در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: آیا کس دیگرى آن جا هست ؟
کودک زمزمه کنان پاسخ داد: بله، یک پلیس!
رئیس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه مى کند، پرسید: آیا مى توانم با پلیس صحبت کنم؟
کودک خیلى آهسته پاسخ داد: نه، او مشغول است.
- مشغول چه کارى است؟
کودک همان طور آهسته باز جواب داد: مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.

رئیس که نگران شده بود و حتى نگرانى اش با شنیدن صداى هلیکوپترى ار آن طرف گوشى به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: آن جا چه خبر است؟
کودک با همان صداى بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامى در آن موج مى زد پاسخ داد: گروه جست و جو همین الان از هلى کوپتر پیاده شدند.

رئیس که زنگ خطر در گوشش به صدا در آمده بود، نگران و حتى کمى لرزان پرسید: آن ها دنبال چى مى گردند؟
کودک که همچنان با صدایى بسیار آهسته و نجوا کنان صحبت مى کرد با خنده ى ریزى پاسخ داد: دنبال من.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۲۹
alireza rahmani

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی